در ۶ آگوست ۱۹۴۵، ۷۸ سال پیش، رئیس جمهور هری ترومن به یک بمب افکن آمریکایی بی ۵۲ دستور داد ماموریت خود را با انداختن یک بمب اتمی با نام مستعار «پسر کوچک» روی شهر هیروشیمای ژاپن به انجام برساند .
موزه ملی جنگ جهانی دوم می نویسد که این بمب «شهر را در یک بارقه کور کننده از گرما و نور غرق کرد.»
و ادامه می دهد:
دمای سطح زمین در کمتر از یک ثانیه به ۷۰۰۰ درجه فارنهایت رسید. بمب مردم را در فاصله نیم مایلی از کانون انفجار تبخیر کرد. مجسمههای برنزی ذوب شدند، کاشیهای سقف به هم جوش خوردند، و کیلومترها دورتر پوست عریان افراد از انرژی شدید مادون قرمز منتشر شده سوخت. حداقل ۸۰٫۰۰۰ نفر جان باختند.
این بمب ۷۰ درصد از ساختمانهای هیروشیما را ویران کرد و برآورد می شود تا پایان سال ۱۹۴۵ حدود ۱۴۰٫۰۰۰ نفر جان باخته اند. بازماندگان از افزایش نرخ سرطان و بیماریهای مزمن رنج برده اند.
موزه ملی علوم و تاریخ هستهای توضیح میدهد آنهایی که «نزدیک به کانون انفجار بودند، بی درنگ بخاطر شدت گرما تبخیر شدند.»
در ادامه آمده است:
از یک مرد نشسته روی پله های یک بانک فقط یک نقطه تاریک باقی ماند. ... بسیاری دیگر در هیروشیما، دورتر از کانون انفجار پسر کوچک، از انفجار اولیه جان سالم به در بردند، اما به شدت مجروح شدند، از جمله جراحات ناشی از سوختگی در قسمت زیادی از بدنشان. در میان این افراد، وحشت و هرج و مرج بیداد می کرد زیرا آنها برای یافتن غذا و آب، کمک های پزشکی، دوستان و بستگان و فرار از طوفان های آتش که بسیاری از مناطق مسکونی را فراگرفته بود، تلاش می کردند.
یک شاهد:
ظاهر مردم ... خب، پوست همه آنها بر اثر سوختگی سیاه شده بود. ... آنها مو نداشتند زیرا موهایشان سوخته بود، و در یک نگاه نمی توانستید تشخیص دهید که از جلو به آنها نگاه می کنید یا از پشت. ... بسیاری از آنها در طول جاده جان باختند − من هنوز می توانم آنها را در ذهنم تصور کنم − مانند ارواح متحرک. ... آنها شبیه مردم این دنیا نبودند.
سه روز بعد، قبل از اینکه مقامات ژاپنی حتی فرصتی برای ارزیابی وضعیت داشته باشند، ترومن اجازه انفجار دومین بمب، کمی بزرگتر به نام «مرد چاق،» را در شهر ناکازاکی صادر کرد. «تخمین زده می شود که بین ۴۰٫۰۰۰ تا ۷۵٫۰۰۰ نفر [در ناکازاکی] پس از انفجار اتمی درجا جان باختند، در حالی که ۶۰٫۰۰۰ نفر دیگر دچار جراحات شدید شدند. مجموع فوت شدگان تا پایان سال ۱۹۴۵ ممکن است به ۸۰٫۰۰۰ نفر رسیده باشد.» (موزه ملی علوم و تاریخ هسته ای) حدود ۲۰۰٫۰۰۰ تا ۲۵۰٫۰۰۰ نفر در این دو شهر مستقیماً و تعداد بیشمار دیگری در سال های آینده در اثر اقدام ایالات متحده جان خود را از دست دادند.
این بمب گذاری ها یکی از وحشتناک ترین جنایات جنگی است که تاکنون صورت گرفته است. تا به امروز، تنها دولت و ارتش ایالات متحده، رهبریت خود خوانده «دنیای آزاد»، از سلاحهای هستهای استفاده کردهاند.
لئو زیلارد فیزیکدان متعاقباً استدلال کرد که اگر آلمان نازی بمبهای اتمی را روی دو شهر ایالات متحده انداخته بود اما در جنگ شکست خورده بود، «آیا کسی میتواند شک کند که ما در آن زمان، انداختن بمب اتمی بر شهرها را به عنوان جنایت جنگی تعریف کرده، و آلمانی هایی که مرتکب این جنایت شده بودند را در نورنبرگ به اعدام محکوم کرده و به دار می آویختیم؟»
همانطور که ناظران عینی خاطر نشان کرده اند، طبق ضوابط متعارف بورژوازی، هیچ ضرورت نظامی، نابودی هیروشیما و ناکازاکی و جمعیت آنها را توجیه نمی کرد. ژاپن در این زمان یک دشمن شکست خورده بود. حتی ژنرال داگلاس مک آرتور جنگطلب، بعداً به نورمن کازینز روزنامهنگار و نویسنده توضیح داد که او «هیچ توجیه نظامی برای پرتاب بمب ندیده بود. او [مک آرتور] گفت، اگر ایالات متحده با حفظ نهاد امپراطوری موافقت می کرد، همانطور که بعداً به هر حال آن را قبول کرد، جنگ ممکن بود هفته ها زودتر به پایان برسد.»
دوایت دی. آیزنهاور در خاطرات خود درباره «تردیدهای شدید» خود نوشت. «ژاپن قبلاً شکست خورده بود و... انداختن بمب کاملاً غیرضروری بود... من فکر میکردم که کشور ما با ممانعت از استفاده از سلاحی که استفاده از آن دیگر به عنوان اقدامی برای نجات جان آمریکاییها الزامی نبود، از شوکه کردن افکار جهانی اجتناب ورزد.»
ادعای دوم، مبنی بر اینکه بمباران «جان آمریکاییها،» را نجات داده بود که هنوز رسانههای آمریکایی آن را منتشر میکنند، یک داستان تخیلی بود که برای توجیه این اقدام وحشتناک و خونین ساخته شده بود.
انگیزههای عمیقتر پشت بمبباران ها شامل قصد امپریالیسم آمریکا برای ایجاد وحشت در اتحاد جماهیر شوروی به عنوان بخشی از جنگ سرد در حال گسترش بود. همانطور که فیلم اخیر اوپنهایمر روشن کرده است، «ترینیتی،» نام رمز اولین آزمایش سلاح هسته ای، برای ۱۶ ژوئیه ۱۹۴۵ برنامه ریزی شده بود تا ترومن بتواند موجودیت بمب را به عنوان حربه ای بر علیه استالین و هیئت شوروی در کنفرانس پوتسدام که روز بعد افتتاح شد بکار بگیرد. بر اساس این طرز تفکر، ایالات متحده نیازی به امتیاز دادن نخواهد داشت و می توانست رهبری شوروی را وادار به تسلیم در برابر خواسته های خود کند.
هنگامی که این بمب به عنوان بخشی از پروژه مانهاتان ساخته شد، دولت ترومن فکر میکرد که انحصار هسته ای مفروض آن نقش هژمونیک ایالات متحده را برای سال های آینده تضمین خواهد کرد. این تصور توسط دانشمندان که می دانستند ساختن بمب توسط اتحاد جماهیر شوروی یک امر اجتناب ناپذیر بود واقع بینانه تلقی نمی شد. در واقع، ترومن به اندازه ای نادان بود که ادعا کرد «آن آسیایی ها» (در اتحاد جماهیر شوروی) هرگز نمی توانند سلاحی به این پیچیدگی را بسازند.
هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی اولین آزمایش موفق سلاح هسته ای خود را در اوت ۱۹۴۹ به پایان رساند، این رویداد به تشنجات ضد کمونیسم به عنوان بخشی از فرآیندی که تا آن زمان به خوبی در جریان بود دامن زد.
اندکی پس از آن، با هماهنگی چهره های فاشیستی مانند ژنرال کورتیس لیمی، بخش برنامههای جنگ نیروی هوایی ایالات متحده پیشنهادی بر اساس طرح لی می در مجله نیویورکر در سال ۱۹۹۵ ارائه کرد که « مستلزم ویران کردن هفتاد شهر شوروی در ۳۰ روز با صد و سی و سه بمب اتمی بود، که باعث مرگ ۲.۷ میلیون نفر و مجروح شدن چهار میلیون دیگر میشد. استراتژیست های نیروی هوایی آمریکا برای چنین حمله ای بنا به پیشنهاد لی می نامی داشتند: 'کشتن یک ملت.'»
لی می در یک سخنرانی که در آوریل ۱۹۵۶ در کالج ملی جنگ ایراد کرد، برای حمله به اتحاد جماهیر شوروی استدلال کرد و این احتمال را متصور شد که «بین غروب امشب و طلوع آفتاب فردا، اتحاد جماهیر شوروی احتمالاً دیگر قدرت نظامی بزرگ یا حتی یک ملت بزرگ نخواهد بود. … سپیده دم ممکن است بر ملتی بی نهایت فقیرتر از چین طلوع کند − با جمعیتی کمتر از ایالات متحده و احتمالا محکوم به موجودیتی مبتنی بر کشاورزی برای نسل های آینده.»
عامل اصلی تعیین کننده عدم استفاده از بمب های هسته ای توسط ایالات متحده پس از بمباران اوت ۱۹۴۵، ترس از انتقام گیری از سوی اتحاد جماهیر شوروی بود، اگر چه چهره هایی مانند لی می برای حملات «پیشگیرانه» قبل از اینکه اتحاد جماهیر شوروی بتواند دفاع هوایی خود را توسعه دهد استدلال کردند. جدای از ترس از تلافی شوروی، مسلم به نظر می رسد که هر گونه محظورهای اخلاقی بسیار محدودی که نخبگان حاکم ایالات متحده داشتند، با همان بی تفاوتی سرد سال ۱۹۴۵نادیده گرفته می شد.
در طول دهههای جنگ سرد، نه ایالات متحده و نه اتحاد جماهیر شوروی از این سلاحهای ویرانگر، بر اساس یک دکترین همزیستی به نام MAD یا «تضمین نابودی متقابل» استفاده نکردند. با این حال، دانشمندان همواره هشدار دادند که وجود سلاحهای هستهای به طور اجتناب ناپذیری منجر به تکثیر آنها میشود.
امروز ایالات متحده، روسیه، چین، فرانسه، بریتانیا، پاکستان، هند، اسرائیل و کره شمالی رسما در مجموع حدود ۱۳٫۰۰۰ سلاح هسته ای دارند و شش کشور دیگر ایتالیا، ترکیه، بلژیک، آلمان، هلند و بلاروس میزبان آن هستند.
وجود خود این سلاح های کشتار جمعی این خطر بزرگ را به همراه دارد که در مقطعی، در زمان یک بحران شدید، علیه دشمنان خارجی یا حتی مخالفان داخلی مورد استفاده قرار گیرند.
سالگرد بمباران هیروشیما و نمایش فیلم اوپنهایمر، که به وضوح احساس نگرانی در بین تماشاگران ایجاد کرده است (فروش جهانی آن از مرز ۵۵۰ میلیون دلار گذشته است)، باید در چارچوب تحولات امروزی دیده شود.
دولت بایدن و متحدانش در ناتو آشکارا دکترین «تضمین نابودی متقابل» را رد کرده اند و مکرراً استدلال می کنند که خطر جنگ هسته ای آنها را «مرعوب» نخواهد کرد. این امر بدون هیچ چالشی به پیش می رود و حتی توسط رسانه های آمریکایی و اروپایی مورد تشویق قرار می گیرد. به گفته فیلیپ بریدلاو، ژنرال چهار ستاره بازنشسته نیروی هوایی ایالات متحده، که رهبری نیروهای آمریکایی در اروپا را بر عهده داشت و از سال ۲۰۱۳ تا ۲۰۱۶ به عنوان فرمانده عالی ائتلاف ناتو خدمت کرده است، چنین اظهاراتی در پاسخ به این نگرانی است که ایالات متحده «آنقدر نگران سلاحهای هستهای و جنگ جهانی سوم است که به خودمان اجازه میدهیم کاملاً مرعوب شویم.»
این تصور که ایالات متحده دیگر «نگران سلاحهای هستهای و جنگ جهانی سوم نیست» تنها میتواند به این معنا باشد که اگر گفتار هیچ اهمیتی داشته باشد، نخبگان حاکم آمریکا قصد دارند بدون توجه به عواقب آ اهداف بیرحمانه و غارتگرانه خود را دنبال کنند. نه صرفا امکان، بلکه اجتناب ناپذیر بودن نابودی هسته ای، دولت ایالات متحده یا دولت های فرانسه، بریتانیا و قدرت های ناتو را متوقف نخواهد کرد.
اکنون بی پروایی کامل در محافل هیئت حاکمه حکمفرما است.
۷۸ سال پس از فاجعه هیروشیما ما به اینجا رسیده ایم. تنزل گسترده اجتماعی، سیاسی و اخلاقی در رابطه با جامعه بورژوایی مشاهده میشود. جایگزین های امروزی سوسیالیسم یا بربریت است، در دست گرفتن قدرت توسط طبقه کارگر یا انقراض بشریت توسط سرمایه داری.