فارسی

صد سال پس از مرگ فردریش نیچه: مروری بر ایده ها و تاثیر او − بخش اول

مطلب زیر اولین بخش از یک مجموعه سه بخشی است.

«'پیشرفت' یک ایده مدرن است، یعنی این که ایده ای نادرست است.» −  نیچه، ضد مسیح، ۱۸۸۸

«روی هم رفته هیچ نوع کتابی غرور آفرین تر و در عین حال نفیس تر از کتاب‌های من وجود ندارد− آنها اینجا و آنجا بالاترین چیزی را که می‌توان روی زمین کسب کرد تحقق می بخشند: بدبینی.»− نیچه، اینک انسان، ۱۸۸۸

۲۵ اوت ۲۰۰۰ ، بزرگداشت صدمین سالگرد مرگ فردریش نیچه فیلسوف آلمانی بود. به عنوان بخشی از صدمین سالگرد نیچه در آلمان تعدادی کتاب جدید درباره نیچه و همچنین نمایشگاه ها و سخنرانی هایی در شهر وایمار آلمان شرقی، که میزبان نمایشگاه دائمی نیچه است برگزار شده است. دو نمایشنامه درباره نیچه در برلین به روی صحنه آورده شده و تعداد بیشتری در راه است. انبوهی از مقالات و یادبودها در روزنامه های آلمانی منتشر شده است و برای چاپ تمبر نیچه برنامه ریزی هایی شده  است.

یکی از نمایشنامه‌هایی که مدت کوتاهی پیش در برلین به اجرا درآمد نیچه را به‌عنوان یک شخصیت اپیکوریایی عجیب و غریب به تصویر می‌کشد که همه آلمانی‌ها را تحقیر می‌کرد و عاشق ایتالیا و غذای خوب بود. بیوگرافی تصویری اخیراً منتشر شده (ترجمه شده از انگلیسی) به طور چشمگیری درروی جلد خود از نیچه به عنوان «اروپایی خوب» نقل قول میکند. فیلسوفان حرفه‌ای در یک برنامه رادیویی اخیربی‌بی‌سی که به نیچه اختصاص داده شده بود نقش او را در فلسفه ستودند و اظهار کردند که پیشنهاد هرگونه وجه مشترک بین نیچه و جنبش‌های سیاسی ارتجاعی آلمان از جمله فاشیسم مضحک است.

مدتی  است که آثار نیچه جایگاه برجسته ای در دانشگاه های فرانسه به خود اختصاص داده است و بسیاری از متفکران «پست مدرنیست» او را تاثیرگذارترین فیلسوف قرن نوزدهم و بیستم می دانند. در آلمان اندیشه اوپس از جنگ نقشی برجسته در تکامل مکتب تحقیقات اجتماعی تاثیرگذار فرانکفورت ایفاء کرد.

جذابیت نیچه برای طیف های مختلف اندیشه سیاسی در قرن بیستم چگونه باید توضیح داده شود؟ سالگرد مرگ او فرصتی را فراهم می کند تا آثار و شرح حال او را مرور کنیم و به این موضوع بپردازیم که چرا آثار نیچه چنین تاثیر قدرتمندی بر مکاتب فکری امروزی دارد. این مقاله، اولین مقاله از سه مقاله، مختصرٱ به سیر تحول اندیشه و شرح حال او می پردازد. دو مقاله دیگر به پذیرش اندیشه های نیچه توسط روشنفکران و جنبش های راست و چپ خواهد پرداخت.

شرح حال نیچه

فردریش ویلهلم نیچه (به نام پادشاه پروس نامگذاری شد) در ۱۵ اکتبر ۱۸۴۴ در روستای روکن در نزدیکی لوتزن در زاکسن  پروس (ایالت زاکسن-آنهالت کنونی آلمان شرقی) به دنیا آمد. پدرش کشیش روستا و خودش فرزند یک کشیش بود. مادرش فرانزیسکا دختر کشیش روستای نزدیک پوبلس بود. در پی زمین خوردن، پدر فردریش به دلیل آنسفالومالاسی (نرم شدن مغز) در زمانی که پسرش تنها پنج سال داشت درگذشت. یک سال بعد خانواده  که متشکل از فردریش، مادربزرگ پدری‌اش، خواهرش و دو عمه مجردش بود، ناگزیر به ترک محل سکونت و نقل مکان به نامبرگ در ایالت تورینگن آلمان شرقی شدند.[۱]

نیچه به عنوان دانش آموزی با استعداد در سن ۱۴ سالگی، یک جای رایگان در یکی از بهترین مدارس ایالت به دست می آورد. رئیس مدرسه از حامیان احیای لیبرالیسم، که او آن را ترکیبی از آرمان بیلدونگ (آموزش با هدف تشویق رشد فردی) و نوعی ناسیونالیسم فرهنگی مرتبط با شخصیت یوهان گوتفرید هردر می دانست بود. نیچه در مطالعات کلاسیک عالی بود و علاقه شدیدی به گرایش های ادبی و موسیقی داشت. او اولین موسیقی واگنر خود را در سال ۱۸۶۱ شنید، اما آهنگساز مورد علاقه او در این زمان شومان بود. نیچه در سن ۲۰ سالگی تحصیلات خود را در رشته الهیات و زبان شناسی در دانشگاه بن آغاز کرد.

در سال ۱۸۶۵ نیچه اعلام میکند که ایمان خود را به دین مسیحی از دست داده و تحصیلات خود را متوقف میکند. در همان سال او نسخه‌ای از کتاب جهان همچون اراده و تصور اثر فیلسوف بدبین شوپنهاور را به دست می آورد و بی‌درنگ اعلام میکند که به افکار شوپنهاور گرویده است. در همان دوره نیچه اولین و تنها مداخله مستقیم خود را در سیاست انجام میدهد. اگرچه در ابتدا با جنگ پروس با اتریش مخالفت میکند، در سال ۱۸۶۶ با پیروزی نظامی پی در پی بیسمارک سریعا به موج میهن‌ پرستانه ای که پروس و ایالت‌های همسایه آلمان را در بر میگیرد می پیوندد. نیچه خود را با گروه کوچکی از لیبرال‌های بیسمارکی به رهبری هاینریش فون تریتشکه که خواستار الحاق زاکسن به پروس بود، وابسته میکند.

در سال ۱۸۶۸ نیچه برای اولین بار با ریچارد واگنر ملاقات میکند و متوجه میشود که آهنگساز در اشتیاق خود به شوپنهاور با او شریک است. در سال ۱۸۶۹، در سن ۲۴ سالگی، نیچه به کرسی زبان شناسی کلاسیک در بازل و به عنوان معلم یونانی در مدرسه دستور زبان وابسته به آن منصوب میشود. موقعیت استادی او را از شرکت فعالانه در جنگ آلمان و فرانسه به عنوان یک سرباز بازمیدارد. با این وجود در۱۱ اوت  ۱۸۷۰ برای خدمت در ارتش پروس مرخصی میگیرد تا تحت عنوان خدمه بیمارستان خدمت کند. در عرض یک ماه، پس از مدت کوتاهی که شرایط وحشتناکی را در سنگرها تجربه میکند، به اسهال خونی و دیفتری مبتلا شده و مجبور به بازگشت به بازل میشود.

نیچه همیشه از سلامتی شکننده ای برخوردار بوده ودر طول تمامی زندگیش از بینایی بسیار بد، سردردهای شدید و دوره‌های خستگی شدید رنج می‌برده است. شواهد پزشکی گسترده‌ای وجود دارد که نشان می‌دهد بیماری طولانی مدت نیچه در بزرگسالی، و همچنین تنزل نهایی و به جنون کشیده شدن او، در نتیجه سیفلیسی بود که او در دوران دانشجویی در بازدید از روسپی خانه به آن مبتلا میشود. در سال ۱۸۷۱ به دلایل پزشکی مجبور به مرخصی از کار میشود و شروع به نوشتن اولین اثر خودش −زایش تراژدی می کند که بعدا منتشر می شود.

تجربه وحدت آلمان در ۱۸۷۱ منبع ناامیدی عمیق نیچه میشود. به طور فزاینده ای در اواخر دهه ۱۸۷۰ و در طول دهه ۱۸۸۰ او سرخوردگی تلخ خود را از پروژه بیسمارکی ابراز میکند. همانطور که خواهیم دید، سرخوردگی او از وحدت مجدد آلمان خودش را قدرتمندانه در آثار بعدی او نشان میدهد. همزمان، در ۱۸۷۱، نیچه تحولات فرانسه را از نزدیک دنبال میکند. او ابتدا از ظهور کمون پاریس بیمناک شده و از احتمال هرگونه قدرت گرفتن طبقه کارگر کاملاً نگران میشود. در مکاتباتش به وضوح احساس آرامش خود را از سرکوب  نهایی خونین کموناردها ابلاغ میکند.

چند سال بعد، در ۱۸۷۵، انجمن عمومی کارگران آلمان در کنفرانس معروف  ۱۸۷۵  گوتا با حزب کارگران سوسیال دموکرات متحد می شود تا یک حزب مارکسیستی جدید به نام حزب سوسیال دموکرات (اس پی دی) را تاسیس کند که انتظار می رفت در عرض چند دهه نفوذ توده ای در بین کارگران آلمان کسب کند. قطب بندی سریع طبقاتی در آلمان که در دهه های ۱۸۷۰ و ۱۸۸۰ رخ داد، همانطور که بعداً خواهیم دید، به طور وضوح در آثار نیچه منعکس میشود.

در سال ۱۸۷۴، به دنبال یک مشاجره شدید، نیچه از واگنر فاصله میگیرد. او همچنین نارضایتی فزاینده خود را از مربی فلسفی خود شوپنهاور اعلام میکند. در طول سال‌های بعد، سلامتی نیچه به سرعت رو به وخامت میرود و با درمان‌های مختلفی که برای او تجویز میشود، به سراسر اروپا سفر میکند. وقتی بیماری های  متعدد او اجازه میدهند، به نوشتن ادامه میدهد.

در سال ۱۸۷۹ به خاطر مشکلات مربوط به سلامتی از دانشگاه بازل بازنشسته می شود و مستمری دریافت میکند که به او اجازه میدهد به نوشتن ادامه دهد. برای ۱۰ سال بعد، نیچه از بیماری که منجر به بروز یک رشته اختلالات میشود رنج می برد. در سال ۱۸۸۹، در میدان تورین پس از آنکه برای دفاع از اسبی که توسط صاحبش شلاق میخورد میشتابد، نقش بر زمین می‌شود. پس از به هوش آمدن، او دیگر سرعقل نبود و دهه آخر زندگی خود را با ناتوانی ذهنی تحت مراقبت مادر و خواهرش می گذراند.  

زمینه اجتماعی سیاسی

امروزه با خواندن آثار نیچه، به‌ ویژه در آثار اولیه‌اش و اشاره‌های مداوم او به برخی از چهره‌های برجسته عصر روشنگری اروپا بلافاصله تحت تاثیر قرار می گیریم. برای مثال  اثر انسانی، بیش از حد انسانی (۱۸۷۸) او با نقل قولی از فیلسوف خردگرای بزرگ فرانسوی دکارت آغاز می شود. نیچه در مناسبت های مختلف قدردانی خود را از دیگر شخصیت های بزرگ روشنگری مانند ولتر و اسپینوزا و همچنین نمایندگان برجسته جنبش استورم و درانگ* و رمانتیسم آلمانی − گوته، شیلر، هولدرلین − اعلام می کند. نیچه در زایش تراژدی (۱۸۷۲) و به شیوه گوته و شیلر، در مورد معنای هملت شکسپیر دست به تفحص میزند.

در واقع درک آثار و سیر تکاملی نیچه بدون بررسی تحولات سیاسی آلمان در نیمه دوم قرن نوزدهم غیرممکن است. یک سال قبل از مرگ پدرش در سال ۱۸۴۸، زمانی که نیچه ۴ ساله بود، اروپا و همه دولت های مجزا که اکنون به نام آلمان می‌شناسیم، با انقلاب  در کلنجار بودند.

بعید است که خانواده نیچه که در روستای دور افتاده آلمان شرقی خود زندگی میکردند از آنچه رخ داده بود آگاه بودند. با این وجود، شکست موج انقلابی ۱۸۴۸، به ویژه در آلمان به دلیل ضعف بورژوازی در حال صعود آلمان که توسط رادیکالیسم طبقه کارگر در حال ظهور مرعوب شده بود، عواقب عمیقی برای نسلی از انقلابیون و روشنفکران جوان داشت.[۲] یکی از مربیان نیچه، ریچارد واگنر جوان، که در سال ۱۸۴۸ در سنگرها علیه نیروهای ارتجاع جنگیده بود تنها قدری بعد ناسیونالیسم عرفانی و یهودستیزی خصمانه را می پذیرد.

سال ۱۸۴۸ نه تنها نشانه فروپاشی آرزوهای بورژوازی، بلکه آغاز فروپاشی عمیق اقتدار روحانیت و مذهب سازمان‌ یافته بود که عموماً به‌عنوان حامی وضع موجود قدیمی دانسته می‌شد. موجی از نارضایتی، بسیاری را به ترک دین سوق داد، به‌ ویژه در میان پروتستان‌ها. یکی از زندگینامه نویسان نیچه از فشارهایی می‌نویسد که مؤمنان نسل او با آن روبرو بودند. «سکولاریزاسیون آنها را تهدید به آوارگی و بی‌ ریشه ای میکرد، در عین حال آنها را با گزینه هویتی پسا مذهبی به عنوان نخستین افراد از «انسان‌  های جدید» به جلو ترغیب می‌کرد (به نقل از پی. برگمان، نیچه. «آخرین آلمانی ضد سیاسی»). 

منتقد فرانسوی شارل دوروسات، کمی بیش از یک دهه بعد در ۱۸۶۰ در مورد فضای اجتماعی عمومی نوشت: «بدبینی در زمان‌های اخیر پیشرفت زیادی داشته است.» او افزود که بسیاری از فرانسوی‌ها که ۳۰ یا ۴۰ سال قبل سرشار از امید و اشتیاق به اصول انقلاب بودند، اکنون به این نتیجه رسیده‌اند که دموکراسی مدرن چیزی بیش از «آشفته بازار انحطاط» نیست. فلسفه بدبینی برجسته ترین نماینده خود را در آلمان در شخص آلفرد شوپنهاور یافت.

در روند تعمیق رادیکالیسم اجتماعی پس از ۱۸۴۸، بهترین روشنفکران آلمانی به سمت فلسفه هگل و بازبینی ماتریالیستی آن به دست مارکس و انگلس کشیده شدند.اما، نیچه شاخه ای از روشنفکران آلمانی  آموزش دیده در سبک های کلاسیک و رمانتیسم آلمانی را نمایندگی میکرد، که پس از ۱۸۴۸ در مرداب های رکود سیاسی پژمردند. نیچه که به شدت مخالف پیامدهای ناشی از پایه گذاری آلمان متحد بود، به طور فزاینده ای به راست روی آورد، تسلیم دودهای مضر نخبه گرایی فرهنگی، عناصر عرفانی فلسفه زندگی آلمانی (لبنز فیلاسوفی)  و شبه علم تازه در حال ظهور به نژادی میشود.[۳]

نیچه به عنوان یک فیلسوف دشوار جهت مطالعه شهرت دارد. فیلسوف آلمانی کارل یاسپرس اظهار داشت که نیچه این تصور را ایجاد می کند که «دو نظر درباره همه چیز» وجود دارد. بخشی از مشکلاتی که از خواندن آثار نیچه بروزپیدا میکنند محصول اجتناب‌ ناپذیر ایدئولوژی خود اوست که گزاره‌ها و تمثیل‌های استعاری را بالاتر از تفکر علمی نظام‌ مند قرار می‌دهد و در عین حال «سبک» را به محتوا ترجیح می‌دهد.[۴]

در عین حال روند مشخصی در کار او قابل تشخیص است. در دوره اولیه و میانی زندگی او، تا اواخر دهه ۱۸۷۰، در حالی که تلاش می‌کند با تغییرات اجتماعی عمیقی که در اطرافش رخ می‌ دهد دست و پنجه نرم کند رگه هایی از بینش روان‌ شناختی را می‌ توان در آثارش یافت. حملات شدید او به ریاکاری کلیسا و نوشته هایش در مورد تحولات فرهنگی زمانه بعدها بر شخصیت های برجسته ای نظیر توماس مان و هرمان هسه  نویسندگان آلمانی تاثیر می گذارد.

اما، در آغاز دهه ۱۸۸۰، هنگامی که هرگونه امیدهای باقی مانده به آلمان بیسمارکی را رها میکند، کینه و تحقیر توده های وسیع بشریت بر آثار او غلبه می کند. او به عنوان پیامبر بدبینی به زندگی خود پایان می دهد. با این وجود، علیرغم فراز و نشیب‌های موجود، یک هسته بسیار پایدار در تحول نیچه وجود دارد. در اولین اثر منتشر شده او، زایش تراژدی، پیشاپیش دیدگاه نیچه در مورد تعدادی از مسائل بسیار مشهود است.

دیدگاه های نیچه در مورد فرهنگ، علم و تاریخ

مقایسه هنر و فرهنگ (به ویژه موسیقی، نمایش تراژیک و شعر) با علم یک موضوع تکراری در آثار نیچه است. معیار او برای یک جامعه میزان توسعه هنر و فرهنگ آن جامعه است. وی در عین حال هرگونه رابطه معینی بین هنر و زندگی را از نظر محتوا رد می کند و فرهنگ را بر حسب سبک تعریف می کند: «فرهنگ بیش از هر چیز وحدت سبک در تمامی تجلی زندگی یک قوم است» (زایش تراژدی). 

نیچه با تأمل در مورد اهمیت زایش تراژدی در سال ۱۸۸۸ نوشت: 'رابطه بین هنر و حقیقت اولین رابطه‌ای است که من در مورد آن تامل کردم. حتی امروز هم دشمنی آنها مرا از وحشت مقدسی آکنده می کند. اولین کتاب من به این واقعیت اختصاص داشت; زایش تراژدی به هنر معتقد است، در ذهنیت، باور دیگری که ما نمی توانیم با حقیقت زندگی کنیم; که اراده برای شناخت حقیقت از پیش نشانه ای از انحطاط است» (نیچه منتخب آثار، ۳،۱۴، صفه ۲۳۹). هنر برای نیچه نه تنها امکان حقیقت را منتفی می‌کند، بلکه باید امکان  آن را نیز کنار بگذارد:«هنر در خدمت توهم - این فرقه ماست» (همان، ۱۲، ص ۸۹).

او در عین حال اعلام می کند که جستجوی حقیقت از طریق علم غیر واقعی است. در زایش تراژدی او از عناصر غریزه و اسطوره سازی مرتبط با چهره اسطوره ای دوره باستانی یونان دیونیسوس دفاع می کند. نیچه با سقراط فیلسوف یونانی، که او را نماینده تفکر عقلانی باستانی و«اراده دانستن» می داند مساله دارد: «توهم عمیقی وجود دارد که برای اولین بار در شخص سقراط وارد جهان شد – این باور تزلزل ناپذیر که تفکر عقلانی، با هدایت علیت، می تواند به اعماق هستی نفوذ کند و این که نه تنها قادر به شناخت بلکه حتی تصحیح کردن هستی است. این یک توهم متافیزیکی والا است.»

نیمه دوم قرن نوزدهم در اروپا دوره تحول عظیم در زمینه های علم و فنون تولیدی بود. اختراعات جدید انقلابی در حال دگرگونی شکل های تولید بودند. تئوری هایی مانند نظریه تکامل داروین و اکتشافات جدید در زمینه های فیزیک، شیمی و پزشکی دیدگاه ها و تعصبات دیرینه را تضعیف می کردند. در مجموعه مقالات تاملات نابهنگام (۱۸۷۴) با صحبت از روحیات اجتماعی عمومی معاصر که بیانگر اطمینان به توانایی علم برای بهبود زندگی بود، نیچه می نویسد:«در واقع، شعفی وجود دارد که اکنون 'علم شروع به تسلط بر زندگی کرده است': این وضعیت ممکن است، احتمالاً حاصل شود; اما زندگی تحت سلطه ارزش چندانی ندارد، زیرا زندگی بسیار کمتری استت و زندگی بسیار کمتری را برای آینده نسبت به زندگی قبلی که تحت سلطه غریزه و توهمات قدرتمند بود تا دانش تضمین می کند.» 

به گفته نیچه، نقص علم، این است که جایی برای انگیزه ها و تمایلات اساسی انسان به اسطوره و توهم باقی نمی گذارد. غریزه از هر روش علمی قدرتمندتر است. نیچه در مقاله «درباره کاربردها و مضرات تاریخ برای زندگی» (در تأملات نابهنگام)، با سنت قدرتمند پژوهش تاریخی مخصوصا هر چیزی که با نام هگل مرتبط است به شدت مخالفت میکند. نیچه با رد تلاش‌های هگل برای ایجاد یک رویکرد سیستماتیک کامل به تاریخ، مخالفت خود را با « تحسین از قدرت تاریخ که در عمل هر لحظه را به تحسین برهنه‌ای برای موفقیت تبدیل می‌کند و به بت‌ پرستی از واقعیت می‌انجامد» ابراز می‌کند. همانطور که در مقاله سوم این مجموعه خواهیم دید، نظریه پردازان فرانسوی در نیمه دوم قرن بیستم (پساساختارگرایان و پست مدرنیست ها) از ضدیت نیچه نسبت به هگل و تاریخ استفاده خاصی کردند.

نخبه گرایی فرهنگی

در عين حال، تلقي نيچه از فرهنگ و يادگيری بشدت نخبه گرایانه است – او متقاعد شده است كه دانش و تحصیل بايد امتياز عده معدودی باشد. او اصولاً به شدت با هر نوع آموزش همگانی که او از آن به عنوان وضعیت 'وحشیگری' یاد می کند، مخالف است.

در سال ۱۸۷۱، برافروخته از آنچه که او خطرات ناشی از کمون پاریس میداند و مضطرب از رشد سوسیال دموکراسی در آلمان، هشدار میدهد که آموزش همگانی می‌تواند به کمونیسم منجر شود: «اشاعه فرهنگ فقط یک مرحله‌ آمادگی برای کمونیسم است. اینگونه، فرهنگ به حدی ضعیف می شود که دیگر نمی تواند امتیازی اعطا کند. گسترده ترین اشاعه فرهنگ، یعنی بربریت، دقیقاً شرط اولیه کمونیسم است. فرهنگ تعمیم یافته خودش را به نفرت از فرهنگ واقعی تغییر شکل میدهد» (تاملات نابهنگام). در اثر بعدی خودش چنین گفت زرتشت  (۱۸۸۳-۱۸۸۴) می نویسد: «اینکه هر کسی مجاز باشد خواندن را به تفصیل  بیاموزد، نه تنها نوشتن، بلکه تفکر را نیز فاسد می کند.»

برای نیچه کمونیسم و ​​اشاعه فرهنگ در میان توده های وسیع به معنای پایان فرهنگ بود. نظم اجتماعی ترجیحی او برای حفظ هنر، جامعه برده‌ای بود: '«برای اینکه شاید زمینی وسیع، عمیق و پربار برای توسعه هنر وجود داشته باشد، اکثریت عظیم باید در خدمت یک اقلیت، برده‌ وارانه تا اندازه ای بیشتر از آنچه نیازهایشان ایجاب میکند در معرض مبارزات زندگی قرار گیرند» (نوشته‌هایی درباره دولت یونان).

دیدگاه های نیچه در مورد سیاست و جامعه

همانطور که دیدیم، نسخه نیچه برای یک فرهنگ سالم، تربیت نخبگان مبتنی بر جامعه سلسله مراتبی میباشد. برای مدتی پس از ۱۸۷۱ نیچه امیدهای قابل توجهی را برای آلمان متحد بیسمارک حفظ کرد. در این دوره، زمانی که المان جدید خودش را در داخل اروپا تثبیت می کرد، لحنی از اعتدال در کار او قابل مشاهده است. او در مخالفت با اشکال  ناسیونالیسم خطرناک می نوشت و آرمان «اروپایی خوب» را که فعالانه برای «ادغام ملل» تلاش میکرد علنا اعلام می کرد. اما بیش از همه نیچه به بیسمارک به عنوان سنگری در برابر سوسیالیسم می نگریست.

نیچه در قطعه‌ای افشاگرانه در آواره و سایه‌اش (۱۸۸۰) از نوعی برنامه  رفرمیستی برای بیرون راندن دیو سوسیالیسم از طریق یک نوع مالیات تصاعدی حمایت می‌کند: «چونکه سوسیالیسم مکتبی است که در آن مالکیت باید لغو شود، مردم تا آنجا که می توانند باشند از آن بیگانه شده اند. هنگامی که مردم قدرت مالیاتی را از طریق اکثریت بزرگ پارلمان به دست آوردند، سرمایه داران، بازرگانان و شاهزادگان بورس را با مالیات تصاعدی مورد حمله قرار خواهند داد و آرام آرام طبقه متوسطی را ایجاد خواهند کرد که در موقعیتی خواهد بود که سوسیالیسم را مانند یک بیماری که از آن بهبود یافته است فراموش کند.»

بیسمارک به‌ طور سنتی به‌ خاطر ترکیب هویج و چماق سیاستمداری عمل‌ گرایانه‌ شناخته شده بود. نیچه ازهویج بیسمارک – امتیازات او به توده‌ها که احساسات دموکراتیک را تشویق می‌کرد – و همچنین طمع بی‌شرمانه طبقه جدید سرمایه‌ دار آلمانی در حال ظهور دلسرد شد. او از انقیاد فرهنگ توسط سرمایه داری سوسماری** ابراز تاسف کرد: «طبقات تحصیل‌ کرده و دولت‌ها در یک اقتصاد پولی مطرود غرق شده اند. ... امروزه خشن‌ترین و شیطانی‌ترین نیروها، خودخواهی پول‌ سازان و مستبدان نظامی است که تقریباً بر همه چیز در روی زمین تسلط دارند» (تاملات نابهنگام).

نیچه در یادداشت‌ هایی برای یکی از آخرین آثارش گزینه خود را در برابر تهدید سوسیالیسم از یک سو و جامعه‌ای مبتنی بر کسب ثروت صرف از سوی دیگر به روشنی بیان می‌کند. او خواستار ارائه یک نظم سختگیرانه مبتنی بر سلسله مراتب برای تضمین تسلط نخبگان اشرافی حاکم – نظم اجتماعی مورد علاقه او: برده داری است.

«در این عصر حق رای همگانی، یعنی زمانی که همه می‌ توانند در مورد همه کس و همه چیز قضاوت کنند، من احساس می‌کنم که مجبورم دوباره نظم سلسله مراتبی  را برقرار کنم. ... اگرچه درست است که یونانی‌ها بخاطر برده‌ داری از بین رفتند، اما حتی اطمینان بیشتری وجود دارد که ما بدون برده داری از بین خواهیم رفت. ... چه قدر مایه تسلی است فکر کردن به رعیت قرون وسطی در کوته بینی سرشار از احساس هستی محدودش با روابط حقوقی و اخلاقی سخت و ظریفی که او را با اربابش پیوند می داد،» (یادداشت هایی به اراده معطوف به قدرت ۱۸۸۸). و در همین راستا: «بردگی نباید لغو شود. یک ضرورت است. ما فقط باید مراقب باشیم که مردان ظهور کننده برای چه کسانی کار میکنند.»[۴]

مقالاتی که نیچه در پنج سال آخر زندگی سالم خود نوشته ، مملو از تحقیر توده های وسیع بشریت، ایرادات مالتوسی علیه برابری و بشریت «پست»، سرودهایی در ستایش نظامی گری و مزایای جنگ همراه با حمایت  او از «انسان جدید» – اوبرمنش (ابر انسان یا ابرمرد) است. به قول نیچه، برده داری و استثمار با وضعیت طبیعی امور مطابقت دارد: «نفرت، لذت شیطانی از بدبختی دیگران، شهوت غارت و تسلط و هر چیز دیگری که شر نامیده می شود، متعلق به شگفت انگیزترین اقتصاد حفظ گونه ها است.» (دانش شادی بخش، ۱۸۸۲). 

نیچه فقط توده های وسیعی از مردم را تحقیر می کند که او آنها را صرفاً «اراذل و اوباش» معرفی می کند. فصلی از کتاب «چنین گفت زرتشت» به «اراذل و اوباش» اختصاص دارد و می‌نویسد: «زندگی چشمه‌ای از لذت است، اما جایی که اراذل و اوباش هم می‌نوشند، همه چاه‌ها مسموم هستند»( درباره اراذل و اوباش).

از این پرداخت کوتاه به آثار نیچه می توان برخی از عناصر اصلی اندیشه او و علایق خاصی که آنها منعکس می کنند را تشخیص داد. به نظر می رسد دو روح در سینه او می تپد: از یک سو هنرمندی خرده بورژوا (تلاش های نیچه برای ساختن موسیقی بی ثمر بود)، که کاملا از پیشرفت مترقیانه جامعه، علم و اشاعه دانش سرخورده شده است; هنرمندی که فریاد می زند 'ایست'، فقط برای این که یک گزینه فرهنگی کاملاً نخبه گرایانه مبتنی بر توهم، اسطوره و غریزه را پیشنهاد کند. از سوی دیگر، نیچه در حمله خود به 'اقتصاد پولی پست' و حمایت از جامعه ای مبتنی بر سلسله مراتب، به وضوح منافع لایه های اشرافی و فئودالی که موقعیت سنتی خود را در معرض تهدید از طرف یک نظم اجتماعی جدید می بینند را متجلی می کند. 

نیچه همچنین بدون شک در یک ویژگی حیاتی دیگر با روشنفکران لیبرال آلمان که در سال ۱۸۴۸ خود را بی اعتبار کردند، شریک است. او علیرغم رادیکالیسم زبانش: اعلام «مرگ خدا»، قصدش برای ساختن «فلسفه با چکش» و حملات مداوم علیه «پول پست»، مخالف مصمم انقلاب بود: «تجارب تاریخ، به ما آموخته است که متاسفانه این چنین انقلابی، وحشیانه‌ ترین انرژی‌ها را که مدت‌ ها  در شکل  هولناکی مدفون شده و بی عدالتی های  دورترین اعصار را احیاء می‌ کند. … طبیعت معتدل ولتر نیست، آنچنان که به نظم، تطهیر و بازسازی تمایل داشت، بلکه حماقت‌های پرشور و نیمه‌ دروغ‌ های روسو است که روح خوش‌ بینانه انقلاب را تداعی کرد  که من برعلیه آن فریاد می‌زنم:' چیز نفرت انگیز را خرد کن!'»– (انسانی، بسیار انسانی).*** 

رد انقلاب توسط نیچه و ترس از طبقه کارگر به این معنی بود که رادیکالیسم او هرگز تهدیدی برای بورژوازی تازه در حال ظهور و حریص آلمانی، که قادر بود جانبداری  او از جنگ و تمامی جنبه های نظامیگری را در پایان قرن  برای توجیه برنامه های توسعه امپریالیستی خودش دستکاری کند نبود. لایه‌های جدید طبقه متوسط ​​که به سمت گمانه زنی و رشد بازارهای پولی گراییده بودند نیز می‌توانستند مدعی شوند که «فلسفه زندگی» نیچه متعلق به آنهاست: «زندگی خود اساساً تصاحب، آسیب زدن، غلبه بر آنچه بیگانه و ضعیف‌ تر است میباشد; سرکوب، سرسختی، تحمیل اشکال مورد نظر خود، ادغام و حداقل، در ملایم ترین حالت، استثمار» (فراسوی نیک و بد، ۱۸۸۶).[۶]

کارزار ایدئولوژیک مصمم نیچه برای برگرداندن عقربه تاریخ، در قرن بعد با پژواک قدرتمندی مواجه شد. در دو مقاله دیگر بررسی خواهیم کرد که چگونه نیروها و جنبش های اجتماعی بسیار متنوع در قرن بیستم توانستند از جنبه هایی از اندیشه نیچه برای برنامه کاری خود استفاده کنند.

* یک جنبش ادبی و هنری در آلمان در اواخر قرن ۱۸، که طبیعت، احساس و فردگرایی انسانی را تعالی بخشید و در پی سرنگونی کیش روشنگری خردگرایی بود.

**سوسمار بت باستانی خاورمیانه شامل یک دهانه بزرگ آتشین بود که والدین دختران خردسال خود را در آن می انداختند

*** منظور کلیسای کاتولیک روم است.

اسناد:

۱. شرایط خانوادگی نیچه به مشکلات دیرینه در رابط او با زنان اشاره دارد. هر دو باری که در زندگی اش پیشنهاد ازدواج میدهد، رد میشود.  نه تنها نیچه، بلکه شوپنهاور نیز در آثارشان، زشت ترین دیدگاه ها را در مورد زنان ابراز می کنند. فرانتس مهرینگ مارکسیست برجسته آلمانی در مقاله معروف خود در مورد شوپنهاور به روشی اشاره می کند که فیلسوف بدبینی، زنان را در متن:  درباره زنان به مورچه ها مقایسه می کند. نیچه به نوبه خود عادت داشت زنان را در جمع گاوها قرار دهد. همچنین رجوع کنید به چنین گفت زرتشت:«در باره زنان پیرو جوان».

۲. برای نقدی کوبنده از بزدلی رادیکال‌های آلمانی در سال ۱۸۴۸، به اثر آلمان: انقلاب و ضدانقلاب فریدریش انگلس مراجعه کنید.

۳. با وجود ضعف‌ها، نابودی عقل (۱۹۴۶) گئورگ لوکاچ یکی از بهترین بررسی های تاریخی «فلسفه غیرمنطقی» در آلمان قرن نوزدهم است. لوکاچ به عنوان یک نظریه پرداز، یگ سر و گردن بالاتر از بسیاری از روشنفکرانی که در داخل اتحاد جماهیر شوروی استالینی کار می کردند بود. با وجود این، لوکاچ در موارد متعددی در «نابودی عقل» موضع خود را با موضع ارتدوکس استالینیستی تطبیق می دهد. در فصل آخر کتاب، لوکاچ در تبلیغات آشکار برای استالین، در یک نقطه از سوسیالیسم به عنوان نظامی که «زندگی و فرهنگ ملی آگاهانه» را تشویق می‌کند، ستایش می‌کند. در قسمت‌های دیگر کتاب، لوکاچ شبکه «غیر منطقی» خود را بسیار گسترده می‌کند. به گفته لوکاچ، هر فلسفه بورژوازی مترقی با نیچه به هرگونه پایانی رسیده است. در نتیجه، او سپس عناصر مترقی و دموکراتیک در آثار فیلسوفی مانند جان دیویی عمل‌ گرای آمریکایی را به مقوله‌ عمومی غیر عقلانی خود ربط میدهد.

۴. عنصر التقاطی اندیشه نیچه را نباید دست کم گرفت. استفان اشهایم در کتابی که در قسمت سوم این مجموعه به آن اشاره خواهد شد، به تأسیس انجمن‌هایی در قرن بیستم اشاره میکند که بر اساس اندیشه نیچه، در میان چیزهای دیگر، فمینیسم (نگاه کنید به یادداشت ۱)، مذهب سازمان‌یافته (نگاه کنید به یادداشت ۵) و حتی گیاهخواری را توصیه می کنند!

۵. نیچه اغلب به عنوان یک خدا نشناس مبارز که «مرگ خدا» را اعلام کرد معرفی می شود. او هرگز از منظر علمی یا ماتریالیستی به مذهب حمله نمی کند و در نوشته های خود اغلب از گسترش سکولاریسم شکایت می کند. همانطور که دیدیم او مدافع پیگیر نقش اسطوره و توهم بود. در واقع، در تعدادی از متونی که در آنها ریاکاری دین مسیحیت را مورد انتقاد قرار می دهد، نوک پیکان حملات او دقیقاً علیه عناصر دموکراتیک مسیحیت است. نیچه در مقطع خاصی از فعالیتش به طور مثبت در مورد اشکال خاصی از مذهب هندی با یک سیستم محض کاست و سلسله مراتب صحبت می کند.

۶. لئون تروتسکی جوان در همان سالی که نیچه درگذشت−۱۹۰۰ یک مقاله چشم اندازي درباره نیچه نوشت. تروتسکی می نویسد که فلسفه نیچه جذابیت خاصی برای آنچه که او به عنوان پرولتاریای انگلی توصیف می کند، دارد، یک لایه اجتماعی برخاسته از درون سرمایه داری که از لومپن پرولتاریای صرف متمول تر است. تروتسکی می‌نویسد، به‌ ویژه، فلسفه ابر مرد نیچه ، مخصوصا برای توجیه ایدئولوژی افرادی مانند: «ماجراجویان مالی، دلالان بازار سهام و سیاستمداران بی‌ وجدان و دستکاری‌ کنندگان مطبوعات» مناسب است. مقاله تروتسکی در دفترچه های لئون تروتسکی، جلد اول، ویرایش شده توسط پیر برو منتشر شد.

Loading