این بخش دوم از یک مجموعه سه بخشی است.
در میان اوباش امروزی از چه کسی بیشتر متنفرم؟ اوباش سوسیالیست، حواریون کاست هندی، که غریزه، لذت، احساس رضایت کارگر از هستی محقرش را تضعیف می کنند - که او را حسود می کنند، به او انتقام می آموزند. منشأ اشتباه ایشان نه حقوق نابرابر، بلکه ادعای حقوق «برابر» است - ضد مسیح نیچه، ۱۸۸۸
... چند تن از دوستان و همکاران ما گاهی اوقات این فرصت را دارند تا مشاهده کنند که خطای نیچه به جوانان فرانسوی کمک کرده است تا خود را از خطای انقلابی پاک کنند - چارلز موراس در اقدام فرانسوی، ۱۹۰۹
نیچه و راست سیاسی
چارلز موراس سردبیر روزنامه راست افراطی اقدام فرانسوی فرانسه در آغاز قرن بیستم بود. به طور کلی جنبش سیاسی او وقتی برای آلمانیهایی نداشت که، همخوان با ایدئولوژی نژاد پرستانه اقدام فرانسوی، جزو اعضای نژاد فرودست 'اسلاو' و بنابراین 'وحشی' بودند. اما برای موراس و پیروانش، نیچه یک 'وحشی بزرگ' بود که آثارش، با وجود اشتباهاتش، پادزهر مفیدی برای سم «انقلاب» (سوسیالیسم) بود.
آثار نیچه در زمان حیاتش تا حد زیادی توسط نهادهای روشنفکری در آلمان نادیده گرفته شد یا به آن بی اعتنایی شد. در آنک انسان، نیچه (با افتخار) گزارش میکند که در عرض دو سال فقط تعداد انگشت شماری از یکی از کتابهای منتشر شدهاش به فروش رفته است. پس از مرگ او و در دهه های اول قرن بیستم، با افزایش تنش های سیاسی در آلمان و سراسر اروپا، وضعیت برای نیچه تغییر می کند. یکی از نویسندگان می گوید که در جنگ جهانی اول بسیاری از سربازان آلمانی با نسخه ای از کتاب مقدس در یک جیب و چنین گفت زرتشت نیچه در جیب دیگر روانه جنگ شدند.
در میان وفادارترین هواداران آلمانی نیچه در آن زمان، اسوالد اشپنگلر روزنامه نگار، نویسنده کتاب طنز تلخی علیه سوسیالیسم و لیبرال دموکراسی به نام انحطاط غرب; نویسنده جوان ارنست یونگر، که حمایت نیچه از روح نظامی و فضیلت جنگ را تحسین می کرد; و در میان گروه ستایشگران، یک نقاش بالقوه متولد اتریش – آدولف هیتلر جوان بودند. نیچه همچنین قرار بود نقش قدرتمندی در رشد یکی از برجسته ترین فیلسوفان آلمان در نیمه اول قرن بیستم، مارتین هایدگر، ایفا کند.
نیچه، یهودستیزی و گوبینو
بسیاری از تحلیل های مربوط به سالگرد نیچه که در حال حاضر در مطبوعات آلمان در حال گردش است، به یک نکته اشاره می کنند (برای مثال به مقاله مانفرد ریدل در مورد نیچه در نسخه اخیرمجله اشپیگل مراجعه کنید): پیشنهاد هر گونه ارتباطی بین کار فردریش نیچه و جنبش های راست افراطی قرن بیستم، به ویژه ناسیونال سوسیالیسم مضحک است. چنین مفسرانی استدلال می کنند که هرگونه پیوند بین نیچه و فاشیسم کاملاً محصول تحریف کار او توسط خواهرش الیزابت است. ارزش دارد به این استدلال با دقت بیشتری نگاه کنیم.
اولا، درست است که پس از آخرین فروپاشی روانی او و در دهه آخر زندگی، خواهرش الیزابت فورستر نیچه مسئولیت اصلی مراقبت از او را بر عهده گرفت. او با کنترل کامل بر آثار ادبی برادرش، از جایگاه تولیتی خود برای جعل و تحریف جنبههای خاصی از آثار او سوء استفاده کرد. او به ویژه از انتشار آخرین متن نوشته شده و زندگی نامهاش اینک انسان جلوگیری کرد، که، با لحنهای مشهود از جنون قدرت طلبی، به وضوح به فروپاشی ذهنی قریب الوقوع نیچه اشاره میکرد.از هر نظر، الیزابت فورستر نیچه، یک زن کاملاً پست و سلطه گر و همچنین یک یهودی ستیز کینه توز بود. او با دستکاری مطالب و جعل نامه ها، چهره برادرش را تغییر داد و او را به عنوان یک یهود ستیز افراطی ترسیم کرد.
عکس معروفی وجود دارد (در نمایشگاه فعلی وایمار به نمایش گذاشته شده است) که الیزابت فورستر نیچه را نشان می دهد که به آدولف هیتلر، که او را به شدت تحسین می کرد، به خانه ای در وایمار که نیچه در آن درگذشت (۱۹۳۴) خوش آمد میگوید. در خلال بازدید او عصای برادرش را به هیتلر هدیه میدهد. هیتلر قبلاً در سال ۱۹۳۲ از آرشیو وایمار نیچه بازدید کرده بود، و عکس معروف دیگری هیتلر را نشان می دهد که به مجسمه مردی که او را مرشد فلسفی خود می دانست به شدت خیره شده است.
نظرات خود نیچه در مورد مسئله یهودیت پیچیده و غالبا متناقض است. جدایی نیچه از ریچارد واگنر حداقل تا حدی مبتنی بر حمایت مداوم واگنر از یهود ستیزی شدید بود; و در سال ۱۸۸۷ نیچه نامه ای به خواهرش می نویسد و در آن از ازدواج او با یک یهودی ستیز شرور دیگر به نام برنهارد فورستر ابراز تأسف میکند. در یکی از آخرین پیام های کوتاه خود به دوستش اووربک، او حتی اظهار میدارد که میخواهد «همه ضد یهودی ها را بکشد». از سوی دیگر، در سراسر آثار او می توان اشارات تحقیر آمیزی به یهودیت یافت – به ویژه به نقشی که یهودیان در انحطاط دین مسیحی ایفا کردند.
دشواری های ترسیم نظر نیچه به وضوح در اثر او فراسوی نیک و بد (۱۸۸۶) ابراز شده است. نیچه در یک عبارت، نخست استدلال می کند که یهود ستیزی به همان اندازه احمقانه است که ضد فرانسوی، ضد لهستانی و غیره بودن. سپس خواستار ممنوعیت مهاجرت بیشتر یهودیان به آلمان میشود، با این استدلال که کشور هم اکنون تعداد زادی یهودی دارد. نیچه سپس یهودیان را قوی ترین، سرسخت ترین و خالص ترین نژاد در اروپا توصیف میکند و به ٱمیزش (زوشتونگ) دو نژاد خالص اروپا (یهودی وٱلمانی) به منظور دستیابی به نژادی جدید قدرتمند حاکم برای قاره فراخوان میدهد.
حقیقت این است که علیرغم اشارات گاه و بیگاه مساعد در باره یهودیان در آثارش، آنچه که تمامی آثار نیچه را مشخص میکند، دیدگاههای نژادپرستانه ارتجاعی است که قرار بود در نیمه دوم قرن نوزدهم در اروپا شکل کینه توزانه ای به خود بگیرد. چنین نوشدارو هایی بالاترین تجلی ارتجاعی خود را در آثار اشراف زاده فرانسوی، کنت آرتور گوبینو (۱۸۱۶-۸۲) یافتند.
یکی از بهترین بحثهای معاصر در مورد رشد اندیشههای نژادپرستانه در قرن نوزدهم را میتوان در کتاب معنای نژاد اثر کنان مالک یافت.[1] مالک به نکته مهمی اشاره می کند. او استدلال می کند که انحراف سریع و افراطی از مفهوم مترقی عصر روشنگری نژاد در نیمه دوم قرن نوزدهم فقط محصول گسترش استعماری از سوی کشورهای بزرگ امپریالیستی نبود. این امر همچنین بازتابی از نابرابری اجتماعی فزاینده و تضاد طبقاتی در خود کشورهای توسعه یافته اروپایی بود.
مالک می نویسد:«برتری نژادی که طبقات نخبه اروپایی نسبت به جامعه غیراروپایی احساس می کردند را نمی توان جدا از حس حقارت تحمیل شده بر توده های داخلی درک کرد. ... در واقع من از این هم فراتر می روم و استدلال می کنم که گفتمان نژادی برخاسته از تفاوت های ملموس در جامعه اروپایی بود و تنها بعداً به طور سیستماتیک به تفاوت های رنگ پوست تعمیم داده شد» (ص. ۸۲).
این نکته در رابطه با نیچه اهمیت دارد زیرا، همانطور که قبلاً در مقاله اول به آن پرداختیم، نیچه همیشه نسبت به آنچه که به عنوان خطرات ناشی از امتیازاتی که به لایههای وسیعی از کارگران در یک جامعه دموکراتیک داده می شود، بسیار حساس بود. بنابراین تعجب آور نیست که بدانیم نیچه زمانی که برای اولین بار مقالاتی در مورد نابرابری نژادها را خواند به شدت مشتاق ایده های گوبینو شد.
مالک از مقالاتی در مورد نابرابری نژادهای خود گوبینو (۱۸۵۳-۱۸۵۵) نقل قول می کند: «قبلاً ثابت شده است که هر نظم اجتماعی بر سه طبقه اصلی استوار است، که هر یک آنها نشان دهنده یک نوع نژادی است: اشراف، کم و بیش بازتاب دقیق یک نژاد فاتح; بورژوازی متشکل از تبار مخلوط نزدیک به نژاد اصلی; و مردم عادی که در بردگی یا حداقل در موقعیت بسیار افسرده ای زندگی می کنند. این آخرین ها متعلق به نژاد پایین تری هستند که در جنوب از طریق ازدواج با سیاهپوستان و در شمال با فنلاندی ها به وجود آمدند.»
در واقع نوعی نژادپرستی بیولوژیکی از همان ابتدا در آثار نیچه قابل تشخیص است. ما قبلاً در کتاب زایش تراژدی توجه را به برخورد نیچه با فیلسوف یونانی معطوف کردیم. نیچه در مقالهای دیگر با عنوان «مشکل سقراط»، به موضوع زشتی مفروض سقراط می پردازد و این سؤال را مطرح میکند که آیا این ویژگی محصول «آمیزش نژادی» نیست:«آیا سقراط اصلاً یونانی بود؟ زشتی اغلب به اندازه کافی تجلی تحول حاصل از دو رگگی یا جلوگیری شده توسط آن است.»
تأثیر ایده های گوبینو قریب به یقین در کتاب درباره تبارشناسی اخلاق (۱۸۸۷) نیچه هویدا است. نیچه با این ادعا که روش تبارشناسی صحیح است، میگوید: «در لاتین کلمه مالوس ... می توانست بر عوام تیره رنگ دلالت کند، مخصوصا به فرد سیاه مو، به عنوان ساکن ماقبل آریایی سرزمین ایتالیا که خودش را به وضوح از طریق رنگش از بلوندهایی که ارباب آنها شدند، یعنی نژاد فاتح آریایی متمایز می کرد.»
به شیوه گوبینو، نیچه سپس در ادامه مبارزه علیه سوسیالیسم و کمون (ابتدایی ترین شکل جامعه) را در یک نماد خام نژادپرستانه تکامل تاریخی ادغام میکند: «چه کسی می تواند بگوید که آیا دموکراسی مدرن، حتی آنارشیسم مدرن تر و به ویژه آن تمایل به «کمون»، به ابتدایی ترین شکل جامعه، که اکنون در میان تمام سوسیالیستهای اروپا مشترک است، اساسا دلالت به یک ضد حمله عظیم ندارد – و اینکه نژاد برتر و فاتح ، آریایی، از نظر فیزیولوژیکی هم تسلیم نمی شود؟»
نیچه ادامه می دهد: «این حاملان تحقیرآمیزترین و انتقام جویانه ترین غرایز، نوادگان برده داری تمامی اروپایی و غیر اروپایی، به ویژه قوم ما قبل آریایی−نشان دهنده قهقرای نوع بشر هستند!» و سرانجام نیچه با سرود ستایش برای«هیولای بور ٱلمانی» جمع بندی میکند: «قلبٱ در این نژادهای غالب ما نمیتوانیم پرنده شکاری را اشتباه بگیریم، هیولای بور که هوس غنیمت و پیروزی را دارد. ... بیاعتمادی عمیق و سردی که آلمانی زمان به قدرت رسیدن به ارمغان می آورد، حتی امروز، نیز انعکاس بیعدالتی ماندگاری است که اروپا با آن به خشم هیولای بور ژرمن برای صدها سال نگاه کرده است.»
اجازه دهید در مورد آنچه نیچه در این عبارت ها می گوید کاملاً روشن بشویم. بر اساس تز او سوسیالیست ها، دمکرات ها و توده های وسیع جامعه محصول ابتدایی ترین شکل جامعه ماقبل آریایی هستند. وجود آنها خلوص نژاد آریایی برتر، هیولای بور را تهدید می کند. نیچه در زرتشت قبلاً اعلام کرده بود که حفظ ابر مرد (اوبرمنش) عالی ترین خیر است و «بزرگترین شر» را توجیه می کند.
مدافعان نیچه به دنبال جدا کردن او از سیاست و فعالیت های نازی ها هستند. اما آیا موضع نیچه در اینجا بسیار به دور از لابه آدولف هیتلر در یادداشت داخلی حزب ناسیونال سوسیالیست کارگران آلمان (ان اس دی ا پی ) در سال ۱۹۹۲ برای «سازش ناپذیر ترین و وحشیانه ترین عزم جهت نابودی و انحلال مارکسیسم» است؟ آدولف هیتلر قطعاً فیلسوف نبود، همانطور که نیچه صرفاً یک ایدئولوگ سیاسی نبود. اما چه کسی می تواند حقیقتا شک کند که قبلی در تلفیق تمام عیار برنامه کاملاً واپسگرای نژاد پرستی بیولوژیکی، نفرت از سوسیالیسم و مفهوم برابری اجتماعی بعدی − همراه با جانبداری او از نظامی گری و جنگ − در توشه التقاطی ایده ها که برنامه ناسیونال سوسیالیسم را تشکیل می داد مشکل کمی داشت ؟
یادداشت:
(1) کنان مالک، معنی نژاد، ۱۹۹۶، انتشارات مک میلان